عزّت ، عدالت ، افتخار

افسوس که آنچه برده ام باختنی است * به شناخته ها تمام ناشناختنی است * برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت * بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است

عزّت ، عدالت ، افتخار

افسوس که آنچه برده ام باختنی است * به شناخته ها تمام ناشناختنی است * برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت * بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است

جدیدترین مطالب

۳ مطلب با موضوع «حکایت ، داستان و شعر های خواندنی» ثبت شده است

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ  ... ... ... فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ                                       

سوره المائده آیات 27 الی 31

ترجمه آیات: و داستان دو پسر آدم را [که سراسر پند و عبرت است] به درستی و راستی بر آنان بخوان، هنگامی که هر دو نفر با انجام کار نیکی به پروردگار تقرّب جستند، پس از یکی پذیرفته شد، و از دیگری پذیرفته نشد. [برادری که عملش پذیرفته نشد از روی حسد و خودخواهی به برادرش] گفت: بی تردید تو را می کشم. [او] گفت: خدا فقط از پرهیزکاران می پذیرد. * مسلماً اگر تو برای کشتن من دستت را دراز کنی، من برای کشتن تو دستم را دراز نمی کنم؛ زیرا از خدا پروردگار جهانیان می ترسم. * من می خواهم به گناه کشتن من و گناه خودت [که سبب مردود شدن کار نیکت بود، به پیشگاه خدا] بازگردی و در نتیجه از دوزخیان باشی؛ و این است پاداش ستمکاران. * نفس [طغیان گرش]، کشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان جلوه داد، پس او را کشت و از زیانکاران شد. * پس [در کنار جسد برادرش سرگردان بود که] خدا کلاغی را برانگیخت که زمین را می کاوید تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادرش را پنهان کند. [با دیدن حرکات کلاغ] فریاد زد: وای بر من! آیا ناتوان و عاجز بودم از اینکه مانند این کلاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم؟! نهایتاً از پشیمانان شد.

نکات و توضیحات: از آیه 27 تا 31، سر گذشت کشته شدن یکی از پسران حضرت آدم (ع) به دست فرزند دیگر آن حضرت –که طبق روایات، هابیل و قابیل نام دارند-بیان شده است. از امام صادق (ع) روایت شده است که به دستور خدا، هابیل، وصی حضرت آدم (ع) شد و اسم اعظم به او آموخته شد. قابیل-که برادر بزرگتر بود- خود را از هابیل بهتر و سزاوارتر می دانست به همین دلیل بنا شد که هر کدام یک قربانی تقدیم کنند و از هر کس که قبول شد، او وصیّ حضرت آدم(ع) باشد؛ ولی به خاطر اخلاص و تقوای هابیل، قربانی او قبول شد و قربانی قابیل حسود و لجوج، مردود گردید.قابیل از این رویداد به سختی ناراحت شد و دست به جنایتی هواناک زد و هابیل را کشت. این آیات، بیانگر آن واقعه است.

منابع:

* قرآن حکیم همراه با ترجمه و شرح آیات منتخب (ترجمه  آیت الله مشکینی ، ناشر مرکز طبع و نشر قرآن جمهوری اسلامی ایران)

 * نرم افزار قرآنی بشارت 2.0(محصول شرکت پرنیان پردازش پارس www.parnianportal.com)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۴:۳۹
محمّد محمّدی

گنجشک ها روی درخت بزرگ حیاط شلوغ کرده بودند. هوا بهاری بود. نسیم خنکی می وزید. چند نفر از دوستان و آشنایان، در خانه امام رضا علیه السلام مهمان بودند. امام از اتاق مهمانان بیرون آمد. وقتی در ایوان ّ خانه پا گذاشت، صدای جیک جیک بچه پرستوها را شنید. به سقف ایوان چشم دوخت.
ِمدتها بود که پرستویی بر سقف چوبی ایوان، لانه گذاشته بود. امام علیه السلام هر وقت که از آنجا رد میشد، به لانه پرستو نگاه میکرد و خوشحال میشد. حالا دیگر جوجه هایش کمی بزرگ شده بودند. امام دید که پرستوی مادر از راه رسید. جوجه های گرسنه، دهانشان را از هم باز کردند. پرستوی مادر غذا در دهان یکی گذاشت و دوباره به آسمان پرواز کرد.
امام علیه السلام لبخند زد و به حیاط رفت. وضو گرفت. موقع برگشتن، در گوشه حیاط نگاهش به چیزی افتاد. کمی ایستاد و با تعجب به آن خیره شد. بعد جلو رفت و آن را برداشت. خیلی ناراحت شد. سرش را چندبار با افسوس تکان داد و از ناراحتی روی پلّه ایوان نشست. مهمانها که منتظر برگشتن امام علیه السلام بودند، از دیر کردنِ او نگران شدند. یکی از دوستان جوان امام، که از لای در متوجّه امام شده بود، بیرون آمد: «سرورم! چرا داخل نمیشوید؟» امام ساکت بود. جلوتر آمد و نگاهی به چهره امام انداخت: «سرورم! چیزی شما را ناراحت کرده است؟» امام علیه السلام سیبِ نیم خورده توی دستش را نشان داد و گفت: «چه کسی این میوه را اینطوری خورده؟» مرد جوان صدایش را بلند کرد: «چه کسی این میوه را اینطوری خورده؟» مهمانها از اتاق بیرون آمدند. مرد جوان، سیبِ نیم خورده را از امام گرفت و باز حرفش را تکرار کرد: «این سیب را کی خورده؟» یکی از آنها دست بر سینه گذاشت و گفت: «مولایم! از شما عذرمیخواهم... من این سیب را خوردهام»
امام علیه السلام از جا بلند شد. رو به او کرد و گفت: «چرا اسراف میکنی؟ چرا قدر نعمتهای خداوند را نمیدانی و به آن بی اعتنایی؟ مگر نمیدانی خدا اسرافکاران را به سختی عذاب میدهد؟» مرد باز دست به سینه ایستاد و از امام معذرت خواهی کرد.
امام علیه السلام با مهمانها به اتاق برگشت. وقتی همه در جای خود نشستند، امام رو به آنها کرد و گفت: [«دوستان من]! وقتی که به چیزی نیاز ندارید، بیهوده آن را تلف نکنید و اگر خودتان به آن احتیاج ندارید، به کسانی بدهید که به آن نیازمندند.»

منبع: کتاب مژده گل-داستانهایی از زندگی امام رضا علیه السلام (نویسنده: محمود پوروهاب -ناشر: انتشارات کتاب جمکران)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۷ ، ۱۱:۰۴
محمّد محمّدی

« دنیا مزرعه آخرت است هر چه در آن بکاری در آخرت بر داشت می کنی »

حال عالم سر به سر پرسیدم از فرزانه ای

گفت: یا خاکی است یا بادی است یا افسانه ای

گفتمش آن کس که او اندر طلب پویان بود؟

گفت: یا کوری است یا گنگی است یا دیوانه ای

گفتمش احوال عمر ما چه باشد، عمر چیست؟

گفت: یا برقی است یا شمعی است یا پروانه ای

بر مثال قطره برف است در فصل تموز 

هیچ عاقل در چنین جایی نسازد خانه ای

***********************

هر عمل کز آدمی سر می زند از نیک و بد

مزد آن در پشت در ،در می زند از نیک و بد

 

منبع

کتاب آموزه های حکیمانه سید جعفر پور موسوی (چلچراغ)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۷ ، ۱۱:۳۲
محمّد محمّدی